جمعه، دی ۰۷، ۱۳۸۶


برای نسیم:

کمتر پیش می آید که بگذارم چیزی در دلم بماند. حرفم را میزنم و انتظار دارم بقیه هم همینطور باشند. از اینکه کسی حرفش را نزند خیلی بدم می آید.
از بین همه احساسات فکر میکنم تنها چیزی که نه آنقدر مهارش کرده ام که دیگر به وقت نیاز هم چیزی از آن نمانده باشد، نه آنقدر افسار گسیخته که نتوانم آن را در دست داشته باشم، خشم است.
اینکه از قرآن زیاد مینویسم نشانه ایمانم نیست. از وابستگی است.
خیلی به عادتهایم فکر میکنم. خیلی زیاد. به آنهایی که دارند شکل میگیرند، به آنها که در شخصیتم نشسته اند و به آنها که نباید بگذارم بیایند.
همچنان در کمال پررویی معتقدم خواستن توانستن است.

من هم ارنستو، پاسپارتو، صدرا، آهو و گتسون و حمید را دعوت میکنم


یکشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۶


و اصبح فؤاد أم موسی فارغا...

قصص 10


پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶


No one means all he says, and yet very few say all they mean, for words are slippery and thought is viscous.

Henry Adams


یکشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۶


برای هاشم:

... نه اینکه آدم ناباور به هیچ چیز معتقد نباشد. قضیه اینست که به همه چیز اعتقاد ندارد، یا هر زمان به چیز معینی اعتقاد دارد. فقط به شرطی به چیزی معتقد میشود که آن چیز به نحوی ادامه چیز اول باشد. این آدم نزدیک بین است و روشمند اما از افقهای وسیع دوری میکند ...

آونگ فوکو، اومبرتو اکو


شنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۶


یکی از صلحای لبنان که مقامات او در دیار عرب مذکور بود، و کرامات مشهور، به جامع ِ دمشق درآمد و بر کنار برکه کلاسه، طهارت همی ساخت. پایش بلغزید و به حوض درافتاد و به مشقت از آن جایگه خلاص یافت. چون از نماز بپرداختند، یکی از اصحاب گفت: مرا مشکلی هست، اگر اجازت پرسیدنست؟ گفت: آن چیست؟ گفت: یاد دارم که شیخ به روی دریای مغرب برفت و قدمش تر نشد. امروز چه حالت بود که درین قامتی آب از هلاک چیزی نماند؟ شیخ اندرین فکرت فرو رفت و پس از تأمل بسیار سر برآورد و گفت نشنیده ای که خواجه عالم علیه السلام گفت: " لی مَعَ الله ِ وقت ٌ لا یَسَعُنی فیه مَلَکٌ مقرّبٌ و لا نبیٌ مرسَل " و نگفت علی الدّوام. وقتی چنین که فرمود به جبرئیل و میکائیل نپرداختی، و دیگر وقت با حفصه و زینب درساختی. مُشاهدةُ الابرار بینَ التجلّی و الإستتار. مینمایند و میربایند.

دیدار مینمایی و پرهیز میکنی / بازار خویش و آتش ما تیز میکنی

گلستان، باب دوم


جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶



ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء و ان منها لما یهبط من خشیة الله و ما الله بغافل عما تعملون

پس از آن دلهایتان همچون سنگ سخت گردید یا [ حتی ] سخت تر، چه از برخی سنگها چشمه میجوشد و بعضی دیگر از آنها میشکافند و آب از آنها بیرون می آید و پاره ای دیگر از ترس خدا فرود می آیند؛ و خداوند از آنچه میکنید غافل نیست.

سوره بقره، آیه 74

پ.ن.: من خسته شدم اینقدر دنبال عکس گشتم که با صدا میکس کنم و بگذارم اینجا. هرکس لینکی دارد که صدا آپلود کردن را در بلاگر آموزش داده، لطفا در کامنتها بگذارد.

دوشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۶


برای پوریا:


اتفاقاتی در زندگی ما رخ میدهند که ما را مجبور به تغییر میکند. وقتی این تغییر را ایجاد میکنیم، معتقدیم که بهترین روش برای کنار آمدن با شرایط موجود است و گاهی نیز به راستی چنین است. روزهای اولی که این کار را میکنیم، هر بار در ذهنمان مرور میکنیم که چرا داریم این کار را انجام میدهیم. با جدیت دنبالش میکنیم چون دلیل و ضرورتش را میدانیم و همین باعث میشود با توجه به شرایط خاص هر موقعیت، تغییرات کوچکی در رفتارمان ایجاد کنیم، اما به مرور این تغییر تبدیل به عادت میشود. متوجه نیستیم چندی که گذشت، دیگر ضرورتی ندارد به آن کار ادامه دهیم. شاید دلیل آن این باشد که از یاد میبریم که چرا این تغییر را آغاز کرده ایم و دیگر بدون اینکه به چیزی فکر کنیم و فقط از سر عادت رفتارهای قدیممان را تکرار میکنیم. این عادتها با ما میمانند و حقه هایی میشوند که وقتی با چیز غیرمنتظره یا ناخوشایندی روبرو میشویم، خواه ناخواه به آنها تکیه میکنیم ( چیزی شبیه ادویه های طاقچه آشپزخانه. طعم هر چیز که خوب نبود اول سعی میکنیم تا با آنها درستش کنیم. ) تا از حیرت یا ناراحتیمان بکاهیم یا لااقل در حضور دیگران وانمود کنیم اتفاقی نیفتاده است تا بعد در تنهایی به آن فکر کنیم. اما از یک حقیقت غافلیم و آن اینست که ناگزیریم این عادتها را به روز کنیم. روشی که در بیست سالگی به کار میبردیم شاید دو سه سال بعد چنگی به دل نزند.

بی تفاوتی، لودگی، تنبلی و ... شاید در دوره ای از زندگی خوب باشند، اما زمانی که میگوییم "افسوس که نمیتوانیم مرزهای بی تفاوتیمان را تا بی نهایت گسنرش دهیم" به این فکر نمیکنیم که بی تفاوتی یکی از سم های زندگی است. سم هایی که به تدریج میخوریم و میدانیم که بالاخره روزی ما را میکشند.

ادامه دارد ...


پ.ن.: اینکه مطلبی را به کسی تقدیم کنم به این معنی نیست که روی کلامم با اوست، گاهی برای اینست که این فکر از حرف زدن با او در ذهنم شکل گرفته، گاهی بخشی از نوشته ام مرا به یاد او می اندازد، گاهی هم فقط دلم میخواهد چیز کوچکی را به کسی که دوستش دارم تقدیم کنم.


دوشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۶

ولقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملائکة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین

اعراف 13 – 11

می دانی تکبر یعنی چه؟ برتربینی کور نیست. منطق دارد. فکر می کنم همین باشد. ابلیس می گوید من از او بهترم چون من را از آتش آفریدی و او را از خاک. بعد هم در جوابش نمی گویند استدلالت نادرست است یا دعوت به تدبرش نمی کنند. می گوید اینجا جای تکبر نیست. فاخرج...

سالهاست سعی میکنم متکبر نباشم، اما هنوز هم هستم. گرچه کمتر پیش می آید نمود خارجی پیدا کند.

جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۸۶

 

این پست را به آهو بدهکار بودم به خاطر کامنتم برای این نوشته اش:

 

به انباری رفته بودم. دنبال چیزی می گشتم. پیدایش نمی کردم. انباری شلوغ بود. پر از چیزهایی که به دردمان  نمی خورند اما دلمان نمی آید آنها را دور بریزیم. دیدم چقدر شبیه فکر من است.

دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۶


یی چینگ ( شاید این بهتر باشد. )، شش خطی 37، خانواده

سه خطی پایینی: لی: آتش، پیوستگی

سه خطی بالایی: سون، باد، آرام

حکم: خانواده. مهمترین قانون در زندگی خانوادگی آنست که زن در تمام افعالش ثابت قدم و صحیح العمل باشد.

تصویر: باد برآمده از آتش. مرد برتر هنگام سخن گفتن حقیقت چیزها را در نظر میگیرد و در اندیشه خود پابرجاست.

خطوط:

اول: او در خانه خود نظم را برقرار میکند. تأسف و پشیمانی محو می شود.

تفسیر: قوانین سخت در اداره خانواده لازمست. نظامات باید برقرار شوند و بنیانگذاران این قوانین باید به شدت به اجرای آن اصرار ورزند.

دوم: زن هیچ چیز را برای خود برنمی دارد، اما جای خود را اشغال می کند و به فراهم کردن غذا می پردازد. با صحت عمل و ثبات قدم او، بخت مساعدت خواهد کرد.

تفسیر: شخص باید بر وظایف فعلی خود تمرکز کند و مسائل عظیم تر را برای زمانی مساعدتر بگذارد.

سوم: او با افراد خانواده خود در کمال جدیت و سختی رفتار می کند. مواقعی تأسف بار وجود خواهد داشت و حتی ترس. اما مواقعی از خوش اقبالی نیز خواهد بود.

تفسیر: زیاده جدی و سختگیر بودن بهتر از سهل انگار و ولخرج بودن است.

چهارم: زن خانواده را غنی میکند. بخت مساعدت بسیار خواهد کرد.

تفسیر: زن مسائل خدمتکاران را اداره می کند و با مدیریت دقیق خود، ثروت را به خانواده می آورد.

پ.ن.: قضیه ربطی به زن و مرد و اینها ندارد. منظور خود آدم است. فکر می کنم یعنی باید مثل زن خانه عمل کنی، نه اینکه لزوما مؤنث باشی. لطفا زنانه مردانه ش نکنید.

چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶

هفت هشت ساله که بودم دلم می خواست که تنهای تنها باشم تا اینکه در یکی از مجموعه داستانهای کانون، داستانی خواندم با نام "پاله تنها تو دنیا". پاله بچه ای بود که همیشه دلش میخواست در دنیا تنها باشد. بالاخره یک روز آرزویش برآورده شد. به قنادی رفت و هرچقدر که میخواست شیرینی و آجیل خورد. بعد سوار اتوبوس دوطبقه شد و خودش پشت فرمان نشست، اما چون رانندگی بلد نبود تصادف کرد. خلاصه پاله آخرش میزد زیر گریه و می فهمید خواسته اش نادرست بوده و اگر تنها باشد از پس کارهایش برنمی آید و طبق معمول این داستانها، آخرش هم از خواب می پرید.

در عالم بچگی تا چند وقت به این نتیجه رسیدم که تنها بودن در دنیا چندان هم چیز خوبی نیست و باید اول رانندگی و آشپزی و اینها را یاد بگیرم. الان که کمی بزرگتر شده ام به دلایلی نیاز دارم که کمی قانع کننده تر از دلایل پاله باشد.

جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶


جام جهان نماست ضمیر منیر دوست / اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است

پ.ن.: متن کامل غزل و بخشی از آواز استاد شجریان.



Truman Show, Original Screenplay by Andrew Niccol

The Lunar Room / Christof

We've become bored with watching actors give us phony emotions. We're tired of pyrotechnics and special effects. While the world he inhabits is in some respects counterfeit, there's nothing fake about Truman himself. No scripts, no cue cards...It isn't always Shakespeare but it's genuine. It's a life.

Truman's Bathroom / Truman (to mirror cam)

- I'm not going to make it. You're going to have to go on without me.

+ No way, mister, you're going to the top of this mountain...Broken legs and all.

- You're crazy, you know that? I'm not going to get to the top..... All right, promise me one thing though: If I die before I reach the summit, you will use me as an alternative source of food.

+ Eeeewwww, gross.

- Eat me, dammit. That's an order. Maybe just my love handles. I have love handles.....little ones.



شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۶

پروست در جایی از کتاب عظیمش نوشته است دروغگوها دو دسته اند: آنها که از ترس آن که حقیقت فاش شود، همیشه بخشی از واقعیت را در دروغشان جا میدهند و آنها که کلا دروغ می بافند.
می گوید برخلاف چیزی که فکر می کنیم دست گروه اول زودتر رو می شود، چون در سخن آنها ردپایی هست که میتوان آن را دنبال کرد تا به حقیقت رسید.

پ.ن.: قبول کنید کار سختی بود که اصل نوشته را پیدا کنم، چون این بار حتی یادم نبود در کدام جلد است.

دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۶



سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من ایاتنا انه هو السمیع البصیر

پاک و منزه است آن کس که شبی، بنده اش را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی - که پیرامون آن را برکت داده ایم - سیر داد تا [بعضی] از نشانه های خود را به او بنماید. به راستی که او شنوا و بیناست.

سوره اسراء، آیه 1


یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶

دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶


حتی سرسخت ترین طرفداران پروست هم نخواهند توانست یک ویژگی آزاردهنده اثر او را انکار کنند: مطول بودن. به قول روبر، برادر پروست، " مشکل اینجاست که مردم یا باید سخت بیمار باشند یا پایشان شکسته باشد تا فرصت خواندن در جستجوی زمان از دست رفته را بیابند. " و تازه وقتی با پای گچ گرفته یا سل ریه در رختخواب افتاده اند، تازه باید با مشکل دیگری دست و پنجه نرم کنند و آن ساختار مارپیچی و طولانی بودن تک تک جمله های اوست. طولانی ترین جمله کتاب در جلد پنجم است که اگر به صورت خط مستقیم نوشته شود، اندکی کمتر از چهار متر خواهد بود و میتوان آن را هفده بار دور بطری شراب پیچید.

پروست چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن

پ.ن.: اگر نام گلی امامی را به عنوان مترجم روی جلد کتابی دیدید، حتما آن کتاب را بخرید اما با ترجمه یک نفر دیگر. سلیقه اش در انتخاب کتاب عالی است ولی ترجمه ش افتضاح.

شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۶


برای مایا:

به قول پروست، تا مشکلی نداشته باشیم عملا چیزی نمی آموزیم؛ تا درد نکشیم و تا زمانی که چیزی را که پیش بینی کرده ایم، غلط از آب درنیاید:

این ضعف و سستی است که وادارمان می کند چیزی بیاموزیم و به ما این توانایی را می دهد که روندی را که تا کنون چیزی درباره اش نمی دانستیم تحلیل کنیم. آدمی که هر شب به محض رفتن به رختخواب خوابش می برد و تا لحظه ای که از خواب بر می خیزد از دار و دنیا بی خبر است، بی تردید از مشاهده جزئیاتی در مورد خوابیدن ( و نه لزوما اکتشافات بزرگ ) عاجز است. او به ندرت متوجه می شود که خواب است. اندکی بی خوابی ارزشمند است چون ما را وادار میکند که خوابیدن را بهتر درک کنیم و همچون شعاع نوری است که بر این تاریکی بتابد. حافظه ای بی نقص ابزار کارآمدی برای مطالعه حافظه نیست.

هرچند بدون رنج بردن هم قادریم از شعورمان استفاده کنیم، به زعم پروست وقتی دچار رنج و تألم هستیم، کنجکاویمان کامل تر می شود. رنج می بریم پس فکر می کنیم؛ و چنین می کنیم، زیرا فکر کردن کمکمان می کند که رنج کشیدن را در زمینه مساعد قرار دهیم. کمکمان می کند آن را ریشه یابی کنیم، ابعادش را بسنجیم و با حضورش کنار بیاییم.

پروست چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن



اندوه ها زمانی که به اندیشه و نظر تبدیل شوند، مقداری از قدرت خود در مجروح کردن قلب ما را از دست میدهند.

مارسل پروست

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶


کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن / به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن

به باد ده سر و دستار عالمی يعنی / کلاه گوشه به آيين سروری بشکن

به زلف گوی که آيين دلبری بگذار / به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن

برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس / سزای حور بده، رونق پری بشکن

به آهوانِ نظر، شير آفتاب بگير / به ابروانِ دوتا، قوس مشتری بشکن

چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد / تو قيمتش به سر زلف عنبری بشکن

چو عندليب فصاحت فروشد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن


دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۶


بعضی می گویند دو سوره فیل و قریش در اصل یک سوره هستند:

آیا ندیدی که پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟ آیا نقشه و تدبیری که [ برای خرابی کعبه اندیشیده بودند ] تباه نکرد. و بر هلاک آنان مرغان ابابیل را فرستاد تا آن سپاه را سنگ باران کنند؛ و آنان را مانند علفی که زیر دندان جویده شده باشد، کرد. به خاطر الفت دادن قریش. الفت دادن قریش در سفرهای زمستانی و تابستانی. پس باید خدای این خانه را بپرستند. همان کس که آنها را از گرسنگی سیر نمود و از ترس به امن رساند.

 

قریش را دوست دارم. آنجا که شریم میخواند به خاطر الفت دادن قریش. لایلاف قریش... ایلافهم رحلة الشتاء و الصیف...

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶


به نظر می رسد که این طور باشد:

زنی نشانه ای می بیند. نمی داند چه شده، اما نگران می شود. چون نمی داند پشت پرده چه می گذرد، هر بار که آن نشانه را می بیند بیشتر نگران می شود. به مردی می گوید. مرد ابتدا فکر می کند زن گرفتار دلشوره بیهوده ای است. او کارهای دیگری دارد که باید آنها را با جدیت دنبال کند. او به محبوب، آرامش و استراحت خود احتیاج دارد و حاضر نیست آنها را برای دیگران صرف کند. زن اصرار می کند. مرد برای اینکه زن را دوست دارد و نمی تواند آشفتگی او را ببیند یا چون حوصله نگرانی او را ندارد، شروع به بررسی ماجرا می کند. معلوم می شود حق با زن بوده. مرد به زن می گوید. زن آشفته تر می شود. نمی داند چه باید کرد. فقط می خواهد این طور نباشد. مرد فکر می کند. او هم راه حلی نمی بیند. همه راههای موجود به نظرش نقص هایی دارند. با زن صحبت می کند. یک راه را انتخاب می کنند. زن ناآرام است. مرد دست به کار می شود. زن به جزئیات کار سر و سامان می دهد. مدتی می گذرد. مرد بی حوصله است و فکر می کند دیگر تلاشش را کرده است. به این می اندیشد که مسأله را رها کند. زن هنوز پیگیر است و با صبر بسیار به همه چیز رسیدگی می کند. زن بالاخره موفق خواهد شد ولی گاهگاهی نیاز دارد که مرد به او بگوید تو می توانی. هرچند مرد در همان حال در دل ِ خود می گوید این کار کندتر از آن پیش میرود که روزی به نتیجه برسد.

هیچ کس کامل نیست و این مزخرف ترین حقیقت زندگی است.

پ.ن.: این پست را یک هفته دیگر پاک می کنم، چون فکر می کنم لغات و شکلش آن طور که باید، نیست. هر کس که می خواند لطفا نظرش را در این مورد بگوید. اگر بگویید خوب است یا چیزی بگویید که بتوانم آن را بهتر کنم، می گذارم بماند.


چهارشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۶


به ستبری ابرو یار من ار نگری، حذر از پس کنگره اش

که به تیغ دو دیده چنان کشدت، که دو تیغه بوالحسنی

لَمَعَ البرقُ من الطّور و آنست به

فلعلّی لک آت ٍ بشهاب ٍ قبسی

احمد محبی آشتیانی


Young Lady in the North / House of Flying Daggers

Date: ~800 CE

Author Li3 yan nian

English translation: Xah Lee

Běifāng yǒu jiārén, juéshì ér dúlì.

Yí gù qīng rén chéng, zài gù qīng rén guó.

Nìng bù zhī qīng chéng yǔ qīng guó.

Jiārén nán zài dé.

In the North there's a lady, stunning and singular.

One look confounds a city; a second look dooms an empire.

Rather not wishing to know the ruination that may follow,

Rare beauty is here and now.

سه‌شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۶


شکر نهم به شُـکر  در دهان مژده دهان / اگر تو باز برآری حدیث من به دهان

تو آن نه ای که چو غایب شوی ز دل بروی / تفاوتی نکند قرب دل به بعد مکان

دوشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۶


هزار سال پس از مرگ او گرش بویی / ز خاک سعدی شیراز بوی عشق آید

شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۶


هیچ کس مرد نیست. همه بالاخره روزی خودفروشی میکنند.


چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۶


صد بحر آتشینم، در دیده موج خون زد


اگر تواني به درگاه « فأوحي الي عبده ما أوحي »1 آي، تا سمع اگر داري « حم عسق »2 با تو بگويد:« کذلک يوحي اليک و الي الّذين من قبلک الله العزيز الحکيم »3 چه بود، و حقيقت اين کار چه بود؟ و پندارم تو را قوت آن نيست. تو را همکاسگان بسيارند. دل فارغ دارند. نه هر که رفت رسيد، و نه هر که کشت درويد:

و ما کلّ طالبٍ من الناس بالغ ٌ و لا کلّ سيّار ٍ الي المجد واصلٌ4

و الله الّذي لا اله الا هو، که چندين هزار سالک در اين بميرند و يکي نداند که « يوحي اليک و الي الّذين من قبلک »5 چيست! مي پنداري که ميداني، اي بر در پندار چو تو بسياري!

عين القضات

---------------------------------------------------------------------------------------------

1. سوره نجم، آيه 10: وحي فرستاد بر بنده اش آنچه را که وحي فرستاد.

2. سوره شوري، آيات 2 و 1: رمز

3. سوره شوري، آيه 3: خداوند عزيز و با حکمت اين گونه بر تو و بر کساني که پيش از تو بودند وحي مي فرستد.

4. نه هر کس که بخواهد رسد و نه هر بلندپرواز به مقصد رسد.

5. رجوع کنيد به پانوشت 3


سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

آیا هنوز معشوق سابق خود را دوست دارید؟ آیا دوست دارید او را دوباره ببینید؟

برای بعضی عشق، لذت در کنار دیگری بودن است و برای عده ای دیگر هیجان ناشی از دانستن بیشتر درباره محبوب؛ آنها از کشف نکات تازه و ناشناخته ها هیجان زده میشوند. عشقشان کم و بیش انجام وظیفه ایست در برابر کسی که مایه لذت( شاید هم شریک لذت ) آنهاست. اندک است اما همیشه همراه آنها میماند. چون کافی است فقط مدتی از او بی اطلاع باشند تا دوباره هیجان بازگردد.

پ.ن.: امیدوارم روزی این را پخته تر بنویسم.

سه‌شنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۶


از دوستی که دارم و غیرت که می برم / خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی

گفتی نظر خطاست، تو دل میبری رواست؟ / خود کرده جرم و خلق گنهکار میکنی

یکی را از علما پرسیدند که یکی با ماهرویی است در خلوت نشسته، و درها بسته، و رقیبان خفته، و نفس طالب، و شهوت غالب. چنانکه عرب گوید: التمرُ یانعٌ و الناطورُ غیر مانع. هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری ازو به سلامت بماند؟ گفت اگر از مهرویان به سلامت بماند، از بدگویان نماند.

گلستان، باب پنجم، در عشق و جوانی

شبست و شاهد و شمع و شراب و شیرینی / غنیمتست چنین شب که دوستان بینی

به شرط آنکه منت بنده وار در خدمت / بایستم، تو خداوندوار بنشینی

یکشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۶

پیش نماز بگذرد، سرو روان و گویدم / قبله اهل دل منم، سهو نماز می کنی

دی به امید گفتمش، داعی دولت توام / گفت دعا به خود بکن، گر به نیاز می کنی

گفتم اگر لبت گزم، می خورم و شکر مزم / گفت خوری اگر پزم، قصه دراز می کنی

سعدی خویش خوانیم، پس به جفا برانیم / سفره اگر نمی نهی، در به چه باز می کنی

چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۶




لقد کان فی یوسف و اخوته ایات للسائلین ... ایات ... للسائلین

قطعا در [حکایت] یوسف و برادرانش نشانه هایی است برای سائلین.

سوره یوسف، آیه 7

پ.ن.: دوست داشتم بعد از ... ایات بنویسم ... اخوته، اما چون ترتیب به هم میخورد ننوشتم.

دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶

دردا که طبیب صبر می فرماید / وین نفس حریص را شکر می باید

گلستان، باب پنجم، در عشق و جوانی

طبع تو را تا هوس نحو کرد / صورت صبر از دل ما محو کرد

ای دل عشاق به دام تو صید / ما به تو مشغول و تو به عمرو و زید

گلستان، باب پنجم، در عشق و جوانی


شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶

البته این تصنیف تصادفی بود. ولی تصادف هم بی طرف نیست. نورچشمی های خودش را دارد.

استراحت جنگجو، کریستین روشفو


مسافرتی دلچسب. تمام مدت مرا می بوسد. سه مسافر دیگر کوپه از این بابت ناراحتند، من بیشتر. مردی که دوستش دارم مرا می بوسد. بهتر از این، چه می توانم آرزو کنم؟ شاید برای آزار دادن مردم این کار را میکند. خوب که چی؟ مردی که دوستش دارم مرا می بوسد. بهتر از این، چه می توانم آرزو کنم؟

استراحت جنگجو، کریستین روشفو

حقایق مطلقند، اما آیا ما با حقایق زندگی می کنیم؟ این را میتوان از نحوه برخورد ما با چیزهایی که آنها را نوعی برتری یا امتیاز تلقی می کنیم، دریافت. گاه کسی را میبینیم که ثروت، استعداد یا موهبتی دارد ( که ما به کلی از آن محرومیم یا در سطح کمتری از آن برخورداریم. ) و از آن برای خودش استفاده می کند. قطعا او را خودبین، متظاهر یا تازه به دوران رسیده می نامیم؛ اما اگر همان چیز در اختیار خودمان باشد، خود را با یک توجیه ساده قانع می کنیم که احتمالا چیزی شبیه این خواهد بود:

چه استفاده کنم و چه نکنم، این در اختیار من است. پس بگذار از آن استفاده کنم. شاید بهتر یا راحت تر زندگی کنم.

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

فسقی لهما ثمّ تولّی الی الظّلّ فقال ربّ انّی لما انزلت الیّ من خیر فقیر

موسی [گوسفندان] آن دو را سیراب کرد. سپس به سایه ای پناه برد و گفت: "پروردگارا من به اینکه خیری به سوی من فرستی سخت محتاجم."

سوره قصص، آیه 24

روزی بالاخره رساله ای می نویسم. اسمش را می گذارم "درباره عشق". چنین رساله ای پیش از این نوشته شده ولی احتیاج به تجدید نظری درست و حسابی دارد. اسمش را می گذارم "درباره عشق" و خودم مخالف آن می شوم. در آن ثابت می کنم که عشق وجود ندارد. به این ترتیب:

اگر هرچه را با عشق بیگانه است از آن بگیرند، چیزی باقی نمی ماند. مطلقا هیچ چیز.

استراحت جنگجو، کریستین روشفور

کساني که امکان زيستن براي خويشتن را دارند، بي گمان وظيفه اش را نيز دارند _ گو اين که هنرمندان چنين اند _ و دوست بازي به معني برکناري از اين وظيفه ي کناره گيري از خويشتن است. حتي گفتگو که شيوه بيان دوستي است، ياوه گفتني سطحي است که از آن هيچ چيز به دست نمي آيد. مي تواني يک عمر گفتگو کرده باشي و هيچ چيز نگفته، کاري جز تکرار بي نهايت خلأ يک دقيقه نکرده باشي؛ حال آنکه حرکت انديشه، هنگام تنهايي کار آفرينش هنري، به سوي ژرفاست. تنها راهي که هيچ گاه بسته نيست و مي توان بر آن _ البته با تلاش بيشتري _ تا دستيابي به حقيقتي پيش رفت. و دوستي نه تنها چون گفتگو عبث، که بد آور نيز هست. زيرا ملالي که برخي از ما، که قانون پيشرفتمان صرفاً دروني است، نمي توانيم از بودن در کنار دوستي حس نکنيم _ يعني اين حس که به جاي پيش رفتن در سفر اکتشاف در ژرفاها در سطح خويشتن باقي مانده ايم _ دوستي به ما مي پذيراند که وقتي دوباره تنها شديم آن را ملال ندانيم، و با هيجان گفته هايي را به ياد آوريم که دوست به ما گفته است، و آنها را دستاوردي گرانبها به شمار آوريم؛ حال آنکه ما نه مانند خانه _ که از بيرون بتوان سنگي بر آن افزود _ بلکه چون درختانيم که از شيره تن خويش گره اي بر گره اي و تازه برگ و شاخي بر شاخ و برگ خويش مي افزايند.

در جستجوي زمان از دست رفته، مارسل پروست

سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

توصیف یک آدم الکلی از زبان معشوقه اش:

ساعتهای طولانی ِ منگی کامل و "این کار را خواهم کرد" ها، که هرگز هم انجام نمی شد، پندارهایی بچگانه. "این بطری را تمام می کنم و دیگر نمی خورم؛ ولی حواست هست، اگر این آخرین چند گیلاس کوچک را بخورم، از کجا میتوانم نیروی لازم برای ترک کردن آن را به دست بیاورم؟" و "بهتر" های مسخره و آمیزه دائمی دروغ و حقیقت. شکافهای احساس سرخوشی و سقوطهای ناگهانی و شوق بی درنگ همه چیز را خراب کردن.

استراحت جنگجو، کریستین روشفور

دوست عزیز، این بهترین فحشی بود که میتوانستی به من بدهی. متشکرم.

پ.ن.: 22 حالا بگو کدام بهتر است؟ این یا آن که من به تو گفتم.


زمانی که مشغول خواندن هستیم گویا توانایی نوشتن را از دست میدهیم. جرقه هایی به سراغ ما می آید، اما آنها را کنار می گذاریم و سعی می کنیم آنچه را که نویسنده می خواسته به خوردمان دهد ببلعیم.

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶

کسانی هستند که از آنها توقع کامل بودن داریم. زمانی که در کنار آنهاییم توقع داریم که کوچکترین اشتباهی از آنها سر نزند و حتی کمترین خطاها، که برای همه اجتناب ناپذیر است و قطعا خود ما هم گاهی مرتکب آنها می شویم، باعث رنجیدگی خاطرمان می گردد.

در عوض دوستان دیگری داریم که ضعف آنها را پذیرفته ایم و به آنها حق می دهیم که کاری را که نا صحیح است یا خوشایندمان نیست انجام دهند، حتی اگر ما خود هرگز چنان کاری نکرده باشیم و در آینده نیز نکنیم. جالب آنجاست که هیچ ناراحتی و دلخوری هم از این بابت نداریم.

همین تفاوت اندک در توقعات گاه باعث می شود که ما، به خصوص همانهایی از ما که خود را اهل تفکر و دقت می دانیم، دوستان یکدل و ارزشمند خود را گاهی یا حتی برای همیشه کنار بگذاریم اما در عوض به همراهی با انسانهای ضعیف تر ادامه دهیم.


خودم
... در عين حال هم صورت است و هم رمز. کساني که به ماوراي صورت نظر کنند يا رمز را بخوانند، از پيش خود چنين کرده اند ...

اسکار وایلد

د