چهارشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۶




لقد کان فی یوسف و اخوته ایات للسائلین ... ایات ... للسائلین

قطعا در [حکایت] یوسف و برادرانش نشانه هایی است برای سائلین.

سوره یوسف، آیه 7

پ.ن.: دوست داشتم بعد از ... ایات بنویسم ... اخوته، اما چون ترتیب به هم میخورد ننوشتم.

دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶

دردا که طبیب صبر می فرماید / وین نفس حریص را شکر می باید

گلستان، باب پنجم، در عشق و جوانی

طبع تو را تا هوس نحو کرد / صورت صبر از دل ما محو کرد

ای دل عشاق به دام تو صید / ما به تو مشغول و تو به عمرو و زید

گلستان، باب پنجم، در عشق و جوانی


شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۶

البته این تصنیف تصادفی بود. ولی تصادف هم بی طرف نیست. نورچشمی های خودش را دارد.

استراحت جنگجو، کریستین روشفو


مسافرتی دلچسب. تمام مدت مرا می بوسد. سه مسافر دیگر کوپه از این بابت ناراحتند، من بیشتر. مردی که دوستش دارم مرا می بوسد. بهتر از این، چه می توانم آرزو کنم؟ شاید برای آزار دادن مردم این کار را میکند. خوب که چی؟ مردی که دوستش دارم مرا می بوسد. بهتر از این، چه می توانم آرزو کنم؟

استراحت جنگجو، کریستین روشفو

حقایق مطلقند، اما آیا ما با حقایق زندگی می کنیم؟ این را میتوان از نحوه برخورد ما با چیزهایی که آنها را نوعی برتری یا امتیاز تلقی می کنیم، دریافت. گاه کسی را میبینیم که ثروت، استعداد یا موهبتی دارد ( که ما به کلی از آن محرومیم یا در سطح کمتری از آن برخورداریم. ) و از آن برای خودش استفاده می کند. قطعا او را خودبین، متظاهر یا تازه به دوران رسیده می نامیم؛ اما اگر همان چیز در اختیار خودمان باشد، خود را با یک توجیه ساده قانع می کنیم که احتمالا چیزی شبیه این خواهد بود:

چه استفاده کنم و چه نکنم، این در اختیار من است. پس بگذار از آن استفاده کنم. شاید بهتر یا راحت تر زندگی کنم.

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

فسقی لهما ثمّ تولّی الی الظّلّ فقال ربّ انّی لما انزلت الیّ من خیر فقیر

موسی [گوسفندان] آن دو را سیراب کرد. سپس به سایه ای پناه برد و گفت: "پروردگارا من به اینکه خیری به سوی من فرستی سخت محتاجم."

سوره قصص، آیه 24

روزی بالاخره رساله ای می نویسم. اسمش را می گذارم "درباره عشق". چنین رساله ای پیش از این نوشته شده ولی احتیاج به تجدید نظری درست و حسابی دارد. اسمش را می گذارم "درباره عشق" و خودم مخالف آن می شوم. در آن ثابت می کنم که عشق وجود ندارد. به این ترتیب:

اگر هرچه را با عشق بیگانه است از آن بگیرند، چیزی باقی نمی ماند. مطلقا هیچ چیز.

استراحت جنگجو، کریستین روشفور

کساني که امکان زيستن براي خويشتن را دارند، بي گمان وظيفه اش را نيز دارند _ گو اين که هنرمندان چنين اند _ و دوست بازي به معني برکناري از اين وظيفه ي کناره گيري از خويشتن است. حتي گفتگو که شيوه بيان دوستي است، ياوه گفتني سطحي است که از آن هيچ چيز به دست نمي آيد. مي تواني يک عمر گفتگو کرده باشي و هيچ چيز نگفته، کاري جز تکرار بي نهايت خلأ يک دقيقه نکرده باشي؛ حال آنکه حرکت انديشه، هنگام تنهايي کار آفرينش هنري، به سوي ژرفاست. تنها راهي که هيچ گاه بسته نيست و مي توان بر آن _ البته با تلاش بيشتري _ تا دستيابي به حقيقتي پيش رفت. و دوستي نه تنها چون گفتگو عبث، که بد آور نيز هست. زيرا ملالي که برخي از ما، که قانون پيشرفتمان صرفاً دروني است، نمي توانيم از بودن در کنار دوستي حس نکنيم _ يعني اين حس که به جاي پيش رفتن در سفر اکتشاف در ژرفاها در سطح خويشتن باقي مانده ايم _ دوستي به ما مي پذيراند که وقتي دوباره تنها شديم آن را ملال ندانيم، و با هيجان گفته هايي را به ياد آوريم که دوست به ما گفته است، و آنها را دستاوردي گرانبها به شمار آوريم؛ حال آنکه ما نه مانند خانه _ که از بيرون بتوان سنگي بر آن افزود _ بلکه چون درختانيم که از شيره تن خويش گره اي بر گره اي و تازه برگ و شاخي بر شاخ و برگ خويش مي افزايند.

در جستجوي زمان از دست رفته، مارسل پروست

سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

توصیف یک آدم الکلی از زبان معشوقه اش:

ساعتهای طولانی ِ منگی کامل و "این کار را خواهم کرد" ها، که هرگز هم انجام نمی شد، پندارهایی بچگانه. "این بطری را تمام می کنم و دیگر نمی خورم؛ ولی حواست هست، اگر این آخرین چند گیلاس کوچک را بخورم، از کجا میتوانم نیروی لازم برای ترک کردن آن را به دست بیاورم؟" و "بهتر" های مسخره و آمیزه دائمی دروغ و حقیقت. شکافهای احساس سرخوشی و سقوطهای ناگهانی و شوق بی درنگ همه چیز را خراب کردن.

استراحت جنگجو، کریستین روشفور

دوست عزیز، این بهترین فحشی بود که میتوانستی به من بدهی. متشکرم.

پ.ن.: 22 حالا بگو کدام بهتر است؟ این یا آن که من به تو گفتم.


زمانی که مشغول خواندن هستیم گویا توانایی نوشتن را از دست میدهیم. جرقه هایی به سراغ ما می آید، اما آنها را کنار می گذاریم و سعی می کنیم آنچه را که نویسنده می خواسته به خوردمان دهد ببلعیم.