یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

کساني که امکان زيستن براي خويشتن را دارند، بي گمان وظيفه اش را نيز دارند _ گو اين که هنرمندان چنين اند _ و دوست بازي به معني برکناري از اين وظيفه ي کناره گيري از خويشتن است. حتي گفتگو که شيوه بيان دوستي است، ياوه گفتني سطحي است که از آن هيچ چيز به دست نمي آيد. مي تواني يک عمر گفتگو کرده باشي و هيچ چيز نگفته، کاري جز تکرار بي نهايت خلأ يک دقيقه نکرده باشي؛ حال آنکه حرکت انديشه، هنگام تنهايي کار آفرينش هنري، به سوي ژرفاست. تنها راهي که هيچ گاه بسته نيست و مي توان بر آن _ البته با تلاش بيشتري _ تا دستيابي به حقيقتي پيش رفت. و دوستي نه تنها چون گفتگو عبث، که بد آور نيز هست. زيرا ملالي که برخي از ما، که قانون پيشرفتمان صرفاً دروني است، نمي توانيم از بودن در کنار دوستي حس نکنيم _ يعني اين حس که به جاي پيش رفتن در سفر اکتشاف در ژرفاها در سطح خويشتن باقي مانده ايم _ دوستي به ما مي پذيراند که وقتي دوباره تنها شديم آن را ملال ندانيم، و با هيجان گفته هايي را به ياد آوريم که دوست به ما گفته است، و آنها را دستاوردي گرانبها به شمار آوريم؛ حال آنکه ما نه مانند خانه _ که از بيرون بتوان سنگي بر آن افزود _ بلکه چون درختانيم که از شيره تن خويش گره اي بر گره اي و تازه برگ و شاخي بر شاخ و برگ خويش مي افزايند.

در جستجوي زمان از دست رفته، مارسل پروست

۳ نظر:

Purple گفت...

من دیوانه وار دو جمله آخر را دوست دارم
تشبیه انسان به خانه و درخت

پاسپارتو گفت...

آه که آن جمله یونگ به خاطرم نیامد، آه

ناشناس گفت...

ما نیز دو جمله آخر را تایید می کنیم .و هرگاه چیزی به کسی اضافه شده تنها از شیره وجودی خودش بوده و لاغیر تا چشم کار می کند جمعی از دوستان است که نهایتا می توانند تجربه هایشان را برای هم بازگو کنند،زندگی وهنوردی ایست که هیچ کس تو را بالا نمی کشد ، نهایتا می توانی از جای پاهای آنهایی که کوه را بالا رفته اند استفاده کنی .