دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۶



سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنریه من ایاتنا انه هو السمیع البصیر

پاک و منزه است آن کس که شبی، بنده اش را از مسجدالحرام به مسجد الاقصی - که پیرامون آن را برکت داده ایم - سیر داد تا [بعضی] از نشانه های خود را به او بنماید. به راستی که او شنوا و بیناست.

سوره اسراء، آیه 1


یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶

دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶


حتی سرسخت ترین طرفداران پروست هم نخواهند توانست یک ویژگی آزاردهنده اثر او را انکار کنند: مطول بودن. به قول روبر، برادر پروست، " مشکل اینجاست که مردم یا باید سخت بیمار باشند یا پایشان شکسته باشد تا فرصت خواندن در جستجوی زمان از دست رفته را بیابند. " و تازه وقتی با پای گچ گرفته یا سل ریه در رختخواب افتاده اند، تازه باید با مشکل دیگری دست و پنجه نرم کنند و آن ساختار مارپیچی و طولانی بودن تک تک جمله های اوست. طولانی ترین جمله کتاب در جلد پنجم است که اگر به صورت خط مستقیم نوشته شود، اندکی کمتر از چهار متر خواهد بود و میتوان آن را هفده بار دور بطری شراب پیچید.

پروست چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن

پ.ن.: اگر نام گلی امامی را به عنوان مترجم روی جلد کتابی دیدید، حتما آن کتاب را بخرید اما با ترجمه یک نفر دیگر. سلیقه اش در انتخاب کتاب عالی است ولی ترجمه ش افتضاح.

شنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۶


برای مایا:

به قول پروست، تا مشکلی نداشته باشیم عملا چیزی نمی آموزیم؛ تا درد نکشیم و تا زمانی که چیزی را که پیش بینی کرده ایم، غلط از آب درنیاید:

این ضعف و سستی است که وادارمان می کند چیزی بیاموزیم و به ما این توانایی را می دهد که روندی را که تا کنون چیزی درباره اش نمی دانستیم تحلیل کنیم. آدمی که هر شب به محض رفتن به رختخواب خوابش می برد و تا لحظه ای که از خواب بر می خیزد از دار و دنیا بی خبر است، بی تردید از مشاهده جزئیاتی در مورد خوابیدن ( و نه لزوما اکتشافات بزرگ ) عاجز است. او به ندرت متوجه می شود که خواب است. اندکی بی خوابی ارزشمند است چون ما را وادار میکند که خوابیدن را بهتر درک کنیم و همچون شعاع نوری است که بر این تاریکی بتابد. حافظه ای بی نقص ابزار کارآمدی برای مطالعه حافظه نیست.

هرچند بدون رنج بردن هم قادریم از شعورمان استفاده کنیم، به زعم پروست وقتی دچار رنج و تألم هستیم، کنجکاویمان کامل تر می شود. رنج می بریم پس فکر می کنیم؛ و چنین می کنیم، زیرا فکر کردن کمکمان می کند که رنج کشیدن را در زمینه مساعد قرار دهیم. کمکمان می کند آن را ریشه یابی کنیم، ابعادش را بسنجیم و با حضورش کنار بیاییم.

پروست چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دو باتن



اندوه ها زمانی که به اندیشه و نظر تبدیل شوند، مقداری از قدرت خود در مجروح کردن قلب ما را از دست میدهند.

مارسل پروست

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶


کرشمه‌ای کن و بازار ساحری بشکن / به غمزه رونق و ناموس سامری بشکن

به باد ده سر و دستار عالمی يعنی / کلاه گوشه به آيين سروری بشکن

به زلف گوی که آيين دلبری بگذار / به غمزه گوی که قلب ستمگری بشکن

برون خرام و ببر گوی خوبی از همه کس / سزای حور بده، رونق پری بشکن

به آهوانِ نظر، شير آفتاب بگير / به ابروانِ دوتا، قوس مشتری بشکن

چو عطرسای شود زلف سنبل از دم باد / تو قيمتش به سر زلف عنبری بشکن

چو عندليب فصاحت فروشد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن


دوشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۶


بعضی می گویند دو سوره فیل و قریش در اصل یک سوره هستند:

آیا ندیدی که پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟ آیا نقشه و تدبیری که [ برای خرابی کعبه اندیشیده بودند ] تباه نکرد. و بر هلاک آنان مرغان ابابیل را فرستاد تا آن سپاه را سنگ باران کنند؛ و آنان را مانند علفی که زیر دندان جویده شده باشد، کرد. به خاطر الفت دادن قریش. الفت دادن قریش در سفرهای زمستانی و تابستانی. پس باید خدای این خانه را بپرستند. همان کس که آنها را از گرسنگی سیر نمود و از ترس به امن رساند.

 

قریش را دوست دارم. آنجا که شریم میخواند به خاطر الفت دادن قریش. لایلاف قریش... ایلافهم رحلة الشتاء و الصیف...

چهارشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۶


به نظر می رسد که این طور باشد:

زنی نشانه ای می بیند. نمی داند چه شده، اما نگران می شود. چون نمی داند پشت پرده چه می گذرد، هر بار که آن نشانه را می بیند بیشتر نگران می شود. به مردی می گوید. مرد ابتدا فکر می کند زن گرفتار دلشوره بیهوده ای است. او کارهای دیگری دارد که باید آنها را با جدیت دنبال کند. او به محبوب، آرامش و استراحت خود احتیاج دارد و حاضر نیست آنها را برای دیگران صرف کند. زن اصرار می کند. مرد برای اینکه زن را دوست دارد و نمی تواند آشفتگی او را ببیند یا چون حوصله نگرانی او را ندارد، شروع به بررسی ماجرا می کند. معلوم می شود حق با زن بوده. مرد به زن می گوید. زن آشفته تر می شود. نمی داند چه باید کرد. فقط می خواهد این طور نباشد. مرد فکر می کند. او هم راه حلی نمی بیند. همه راههای موجود به نظرش نقص هایی دارند. با زن صحبت می کند. یک راه را انتخاب می کنند. زن ناآرام است. مرد دست به کار می شود. زن به جزئیات کار سر و سامان می دهد. مدتی می گذرد. مرد بی حوصله است و فکر می کند دیگر تلاشش را کرده است. به این می اندیشد که مسأله را رها کند. زن هنوز پیگیر است و با صبر بسیار به همه چیز رسیدگی می کند. زن بالاخره موفق خواهد شد ولی گاهگاهی نیاز دارد که مرد به او بگوید تو می توانی. هرچند مرد در همان حال در دل ِ خود می گوید این کار کندتر از آن پیش میرود که روزی به نتیجه برسد.

هیچ کس کامل نیست و این مزخرف ترین حقیقت زندگی است.

پ.ن.: این پست را یک هفته دیگر پاک می کنم، چون فکر می کنم لغات و شکلش آن طور که باید، نیست. هر کس که می خواند لطفا نظرش را در این مورد بگوید. اگر بگویید خوب است یا چیزی بگویید که بتوانم آن را بهتر کنم، می گذارم بماند.