جمعه، مهر ۰۶، ۱۳۸۶

 

این پست را به آهو بدهکار بودم به خاطر کامنتم برای این نوشته اش:

 

به انباری رفته بودم. دنبال چیزی می گشتم. پیدایش نمی کردم. انباری شلوغ بود. پر از چیزهایی که به دردمان  نمی خورند اما دلمان نمی آید آنها را دور بریزیم. دیدم چقدر شبیه فکر من است.

دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۶


یی چینگ ( شاید این بهتر باشد. )، شش خطی 37، خانواده

سه خطی پایینی: لی: آتش، پیوستگی

سه خطی بالایی: سون، باد، آرام

حکم: خانواده. مهمترین قانون در زندگی خانوادگی آنست که زن در تمام افعالش ثابت قدم و صحیح العمل باشد.

تصویر: باد برآمده از آتش. مرد برتر هنگام سخن گفتن حقیقت چیزها را در نظر میگیرد و در اندیشه خود پابرجاست.

خطوط:

اول: او در خانه خود نظم را برقرار میکند. تأسف و پشیمانی محو می شود.

تفسیر: قوانین سخت در اداره خانواده لازمست. نظامات باید برقرار شوند و بنیانگذاران این قوانین باید به شدت به اجرای آن اصرار ورزند.

دوم: زن هیچ چیز را برای خود برنمی دارد، اما جای خود را اشغال می کند و به فراهم کردن غذا می پردازد. با صحت عمل و ثبات قدم او، بخت مساعدت خواهد کرد.

تفسیر: شخص باید بر وظایف فعلی خود تمرکز کند و مسائل عظیم تر را برای زمانی مساعدتر بگذارد.

سوم: او با افراد خانواده خود در کمال جدیت و سختی رفتار می کند. مواقعی تأسف بار وجود خواهد داشت و حتی ترس. اما مواقعی از خوش اقبالی نیز خواهد بود.

تفسیر: زیاده جدی و سختگیر بودن بهتر از سهل انگار و ولخرج بودن است.

چهارم: زن خانواده را غنی میکند. بخت مساعدت بسیار خواهد کرد.

تفسیر: زن مسائل خدمتکاران را اداره می کند و با مدیریت دقیق خود، ثروت را به خانواده می آورد.

پ.ن.: قضیه ربطی به زن و مرد و اینها ندارد. منظور خود آدم است. فکر می کنم یعنی باید مثل زن خانه عمل کنی، نه اینکه لزوما مؤنث باشی. لطفا زنانه مردانه ش نکنید.

چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶

هفت هشت ساله که بودم دلم می خواست که تنهای تنها باشم تا اینکه در یکی از مجموعه داستانهای کانون، داستانی خواندم با نام "پاله تنها تو دنیا". پاله بچه ای بود که همیشه دلش میخواست در دنیا تنها باشد. بالاخره یک روز آرزویش برآورده شد. به قنادی رفت و هرچقدر که میخواست شیرینی و آجیل خورد. بعد سوار اتوبوس دوطبقه شد و خودش پشت فرمان نشست، اما چون رانندگی بلد نبود تصادف کرد. خلاصه پاله آخرش میزد زیر گریه و می فهمید خواسته اش نادرست بوده و اگر تنها باشد از پس کارهایش برنمی آید و طبق معمول این داستانها، آخرش هم از خواب می پرید.

در عالم بچگی تا چند وقت به این نتیجه رسیدم که تنها بودن در دنیا چندان هم چیز خوبی نیست و باید اول رانندگی و آشپزی و اینها را یاد بگیرم. الان که کمی بزرگتر شده ام به دلایلی نیاز دارم که کمی قانع کننده تر از دلایل پاله باشد.

جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶


جام جهان نماست ضمیر منیر دوست / اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است

پ.ن.: متن کامل غزل و بخشی از آواز استاد شجریان.



Truman Show, Original Screenplay by Andrew Niccol

The Lunar Room / Christof

We've become bored with watching actors give us phony emotions. We're tired of pyrotechnics and special effects. While the world he inhabits is in some respects counterfeit, there's nothing fake about Truman himself. No scripts, no cue cards...It isn't always Shakespeare but it's genuine. It's a life.

Truman's Bathroom / Truman (to mirror cam)

- I'm not going to make it. You're going to have to go on without me.

+ No way, mister, you're going to the top of this mountain...Broken legs and all.

- You're crazy, you know that? I'm not going to get to the top..... All right, promise me one thing though: If I die before I reach the summit, you will use me as an alternative source of food.

+ Eeeewwww, gross.

- Eat me, dammit. That's an order. Maybe just my love handles. I have love handles.....little ones.



شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۶

پروست در جایی از کتاب عظیمش نوشته است دروغگوها دو دسته اند: آنها که از ترس آن که حقیقت فاش شود، همیشه بخشی از واقعیت را در دروغشان جا میدهند و آنها که کلا دروغ می بافند.
می گوید برخلاف چیزی که فکر می کنیم دست گروه اول زودتر رو می شود، چون در سخن آنها ردپایی هست که میتوان آن را دنبال کرد تا به حقیقت رسید.

پ.ن.: قبول کنید کار سختی بود که اصل نوشته را پیدا کنم، چون این بار حتی یادم نبود در کدام جلد است.