جمعه، دی ۰۷، ۱۳۸۶


برای نسیم:

کمتر پیش می آید که بگذارم چیزی در دلم بماند. حرفم را میزنم و انتظار دارم بقیه هم همینطور باشند. از اینکه کسی حرفش را نزند خیلی بدم می آید.
از بین همه احساسات فکر میکنم تنها چیزی که نه آنقدر مهارش کرده ام که دیگر به وقت نیاز هم چیزی از آن نمانده باشد، نه آنقدر افسار گسیخته که نتوانم آن را در دست داشته باشم، خشم است.
اینکه از قرآن زیاد مینویسم نشانه ایمانم نیست. از وابستگی است.
خیلی به عادتهایم فکر میکنم. خیلی زیاد. به آنهایی که دارند شکل میگیرند، به آنها که در شخصیتم نشسته اند و به آنها که نباید بگذارم بیایند.
همچنان در کمال پررویی معتقدم خواستن توانستن است.

من هم ارنستو، پاسپارتو، صدرا، آهو و گتسون و حمید را دعوت میکنم


هیچ نظری موجود نیست: