پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹
جمعه، مهر ۳۰، ۱۳۸۹
Let it go!
یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹
تصمیم گرفتن سخت هست اما سخت تر اینست که آدم مواظب تصمیمهای کوچکی باشد که لازمه رسیدن به آن تصمیم بزرگتری هستند که در ذهنت داری. فکر میکنم در مورد مسایل مهم، ارزش هدف در تصمیم گیری ما آنقدر ملموس است که بالاخره تصمیم درست را میگیریم، اما در مورد این تصمیمهای کوچک چون رابطه با هدف اصلی آنقدر روشن و واضح نیست و یا از نظر زمانی نزدیک به هدف به نظر نمیرسد، آدم در موردش کوتاهی میکند و گاهی حتی چیزها را سرسری میگیرد. مثال خوبش شاید صبح زود بیدار شدن برای کار و درس یا بدتر از آن نوشتن تکالیف باشد. دومی را فکر میکنم در پنج سال اول دانشگاه ده بار هم نکردم، یعنی در مجموع کمتر از ترمی یک بار. حرفم اینست که آدم اگر چیزی را میخواهد باید خیلی مواظب همین چیزهای کوچک به ظاهر کم اهمیت باشد. همیشه خرابکاری از همین چیزها شروع میشود.
پ.ن. این آقای دن گیلبرت استاد روان شناسی دانشگاه هاروارد است. حرف جالبی در مورد تصمیمهای ما میزند. میگوید ما در تخمین احتمال رخ دادن چیزی که مطلوب ماست یا در مورد ارزش آن، دچار اشتباه میشویم و برای همین تصمیم اشتباه میگیریم. وقایع که از ما دور میشوند، تفاوت ارزششان را کمتر حس میکنیم. سخنرانی جالبی است. فرصت کردید، گوش کنید. جالب اینکه خودش ظاهرا در جوانی میخواسته نویسنده کتابهای علمی تخیلی بشود و درس و مدرسه را رها کرده و رفته کارگاه نویسندگی خلاق اسم بنویسد و پر بوده و رفته تنها کلاسی که خالی بوده اسم نوشته: آشنایی با روان شناسی.
جمعه، مهر ۲۳، ۱۳۸۹
دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹
این رضایت نسبی حاصل از بودن در نقطه بهینه محلی، مانع بزرگی در برابر حرکت به سمت بهینه کلی است. حتی وقتی سود تغییر برایت مسلم است، ترس از دست دادن مزایای شرایط فعلی، ریسک پذیری آدم را کم میکند.
یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹
دم غروب میرم استخر که دیگه پوستم بیشتر از این نسوزه. چند روزه هوا اینجا بیشتر وقتا ابریه، آب یه کم سرده. پریشب گفتم عب نداره حالا، یه خورده بگذره عادت میکنم. اولش رو با شیرجه میرم تو که دیگه به یخ کردن نرسه. بعدش هم شنا میکنم و گرم میشم. بد نبود و سرحال شدم. اومدم خونه. لباسم رو عوض کردم، رفتم عینکم رو بشورم. دیدم آب چقدر داغه. فک کردم شیر رو اشتباه باز کرده ام. شیر رو نگاه کردم، میبینم شیر آب سرده.
دیشب رفتم اولش شستم رو کردم تو آب. گفتم نه، من میتونم، رفتم تو استخر تا گردن، اومدم بیرون. خودمو سریع خشک کردم، برگشتم خونه. خلاصه گفتم بدونید استخر روباز همش اون آخرش نیست که رو آب میخوابی و ستاره ها رو تماشا میکنی و میگی آسمون چه قشنگه.
دوشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۹
چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹
سهشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹
اگر هم که منو میشناسید و نمیخواید من بدونم یا دیگران بدونند، لطفا بدون نام جواب بدید. مرسی
پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۹
دیدید بعضی موقعها آدم تو یه جای شلوغ میره دستشویی. بعد یکی قبلا دستشویی بوده و گند زده به همه چی. دو تا راه بیشتر نداری دیگه. یا باید دستارو بزنی بالا و با کمترین کثافت کاری ممکن گه کاری نفر قبلی رو تمیز کنی ( در بهترین حالت ممکنه دماغ به تورت بخوره ) که احتمالا دل و روده ات میاد تو حلقت. یا اینکه بیای بیرون و دیگه بیخیال این بشی که نفر بعدی فکر میکنه که تو بودی که ریدی و مالیدی و بعدم نشستیش و رفتی. خواستم بگم فقط برا توالت نیست. جاهای دیگه هم هست.
سهشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۹
پنجشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۹
Courage, life and fear
چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۹
امشب خوشحالم و حالم خوبه. صبح به موقع بیدار شدم و سر وقت رسیدم دانشگاه و کاری که قرار بود بکنم را در حدی که میتونستم انجام دادم. بعدش هم که اومدم خونه، خسته بودم و خوابم میومد اما گفتم برم حالا شنا کنم اگه حال نداشتم، زود برمیگردم. رفتم و شنا کردم و تونستم مثل روزهای عادی شنا کنم. بعد اومدم قیمه درست کردم. قیمه ام خوشمزه بود و این دومین غذای این هفته بود که با اینکه بار اولی بود که خودم تنهایی درست میکردم، مزه اش مثل غذای مامان بود. لباسهای تیره رو هم ریختم تو ماشین و بعدشم حوله ها و ملحفه ها. الان همه جورابهام و لباس زیرها و ملحفه ها و حوله هام تمیزند. تلویزیون هم شانسی یه چیز خنده داری میداد که یه کم دیدم و خندیدم. همه چیزهایی هم که میخواستم برای دوچرخه ام بخرم، دیگه خریدم. الان هم میخوام برم بیفتم مثل خرس بخوابم . الغرض، میخواستم بگم آدم میتونه به خاطر همین چیزهای در پیتی هم خوشحال باشه و وقتی هم خوشحالید میتونید بیاید تو وبلاگتون بنویسید بلکه بالاخره این فضای وبلاگستان هم به تعادل برسه که آدم شاد و خندون نیاد گودرش رو باز کنه، با دماغ آویزون برگرده بره هی ایمیل رفرش کنه که شاید یکی یه چیز خنده داری فروارد کرده باشه، حالش خوب شه باز. آره آقا من خوشحالم امشب
چهارشنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۹
What kind of guy do you think I am?
Charlie: What are you talking about? I didn't have sex with her. She just surfs out on the Point, uses my shower and goes to work.
Alan: So you're not sleeping with her?
Charlie: Jeez, Alan, I don't sleep with every buff surfer chick that uses my shower. What kind of guy do you think I am?
Alan: I think you're the luckiest bastard to walk the face of the earth, but, that's not my point. I don't want women flashing their butt tattoos at my son.
Charlie: Cindy has a tattoo?
Alan: Yes, a butterfly.
Charlie: Right cheek or left? No, wait, don't tell me. I want to be surprised.
Alan: So you're not sleeping with her, but you want to.
Charlie: Yeah. What kind of guy do you think I am?
From "Two and a half men" :))
یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹
"It's not about how to achieve your dreams. It's about how to lead your life. If you lead your life the right way, the karma will take care of itself; The dreams will come to you."
Randy Pausch Last Lecture, Achieving your childhood dreams
P.S. I will adore this guy forever.
شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹
جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۹
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹
سهشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۹
زندگی مجردی و آشپزی
پ. ن. : بنده علی الحساب میگو و آب سبزی را خریدم و خوردم. بدتر از آن اینکه دومی را تقریبا یک روز در میان میخورم. فکر کنم فقط این را ببینید کافی است